سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ بندگان نزد خداوند، اقتدا کننده به پیامبرش و پی سپارِ راه اوست . [امام علی علیه السلام]
خاکریز31 عاشوراخوی

رزمندگان اسلام از شهرستان خوی- در روی رودخانه کارون برای رفتن به فتح خرمشهر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یوسف سرداری 89/8/30:: 8:46 عصر     |     () نظر

نیروهای گردان اماده برای عملیات کربلای 8


کلمات کلیدی: تصاویر


نوشته شده توسط یوسف سرداری 89/8/30:: 4:28 عصر     |     () نظر

    (امضا گرفتن)  نوعی شوخی با بچه های تدارکات در جبهه (دزفول، رود دز و سد نوروزلوی میاندواب)

با سلام خدمت شما

جبهه مکانی مقدس بود و بمعنای این نبود که بچه های رزمنده با همدیگر شوخی نداشته باشند بلکه مکانی بود امیخته به شوخیهای سالم و سازنده و خوب و گاهی باصطلاح رزمندگان اسلام توام با پاتک های اسلامی. این را بخاطر این نوشتم که بعضی ها خیال میکنند در جبهه فقط دعا بود و گریه؛ در صورتی که هر کدام جایگاه خاص خودش را داشت، البته جایگاه مقدسات و دعاها بیشتر از همه بود چرا که نیاز رزمنده اسلام در نزدیکی بخدا بیشتراحساس میشد و رزمنده همه چیز خود را از خدا میدانست و بس؛ و یاری رسانش در لحظه های سخت مردی و مردانگی (بقول شهید چمران شیپور جنگ، نهیب مردانگی و شرف ، لحظه ای مرد را از نامرد تشخیص میدهد )تنها خدا را میدید. واگر کسی بر این، باور کامل باشد دیگر سختیها برایش معنی نخواهد داشت چون همه انها از طرف محبوبش نوعی آزمایش است.

یکی ازشوخی های ما این بود که گاهی از نیروهای تدارکات گردان در داخل اب باج می گرفتیم؛ انجا که بعضی ها در شنا ضعف داشتند و یا در مقابل 3یا چهار نفر نمیتوانست حرفی بزند، بهترین فرصت برای ما بود و بهمراه دوستان دیگر که شناگران خوبی بودند از جمله برادران علی اکبرپور، احد عظیم خانی،قاسم گلصنملو وشهید عادل عظیم خانی و ... در داخل اب از نیروهای تدارکات امضا میگرفتیم؛ با این عنوان که مثلا 15 تا کمپوت یا کنسرو و سایر اقلام  که نیاز نیروهایمان بود را میداد و الا سرش را زیر اب میکردیم تا مقداری اب نوش جان کند و یا تسلیم میشدند؛ و تن به درخواست ما میدادند لذا با انگشت خود کف دست ما را امضا میکرد. شاید بگویید بلکه درخواست شما را در خشکی انجام نمیداد؛ باید خدمتتان  عرض کنم، دفعات بعدی هم بود که برای  شنا می امدند ولی چون میدانستند در روز های بعد اگر به گیر ما بیفتند اب دو برابر نوش جان خواهند کرد و ما هم لجوج و ول کنشان نیستیم لذا ناچارا به زور آب قربه الی ا... عمل میکردند. این نوعی از شوخی های تند ما بود. از جمله با برادران بزرگوار رزمنده دفاع مقدس که اینکار را کردیم و جا دارد یادی از ان دلاورمردان بنمایم: برادران رحیم کاویانی- علی گلوانی- الهوردی باعبانی – مجید اقانوه سی از رزمندگان دلاور شهرستان دارالمومنین خوی و حسین علم جو از برادران ارومیه که همگی از نیروهای اماد ی گردان حضرت علی اکبر(ع) از لشگردلاور وحماسه افرین 31 عاشورا بودند. (در خاتمه باید خدمتتان عرض کنم که گاهی برای نیروهایمان برنامه فوق العاده اجرا میکردیم، ناچار بایستی بکارهای دیگری دست میزدیم (در قسمت دیگری نحوه تهیه مهمات را خواهم گفت) و اماد سعی میکرد از بارمبنایش کم نکند که بدینوسیله با شوخی میگرفتیم و اینطورفکر نشود که امکانات را برای ما نمیدادند بلکه بعنوان مزاح این کار را میکردیم و در اب تنی میخندیدیم و هر گاه برنامه فوق العاده اجرا میکردیم تا انجا که در توانشان بود تهیه و در اختیارمان میگذاشتند که اززحمات همه شان سپاسگزاریم.

شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات

 

 

 


کلمات کلیدی: خاطرات دفاع مقدس


نوشته شده توسط یوسف سرداری 89/8/30:: 10:29 صبح     |     () نظر

بسیجی سنگرساز بی سنگر

 

بسیجیِ 17، 18 یا 19 ساله بود، خیلی جوان بود و با اراده ای محکم در پشت بلدوزرش نشسته بود، با عزمی راسخ مشغول ترمیم خاکریز بود. خاکریز ما در اثر شدت اتش دشمن زبون در عملیات کربلای هشت، ارتفاعش کوتاهتر شده بود و تیرهای دشمن نیروهای گردان حضرت علی اکبر(ع) از لشگر 31عاشورا را اذیت میکرد و رزمندگان ناگزیر بودند در بعضی جاها خمیده خمیده راه بروند تا مورد هدف تک تیراندازان دشمن قرار نگیرند و بخصوص خودروهای امدادی و امادی بیشتر در معرض اصابت قناسه چی های دشمن بودند.

هماهنگی شده بود که بیایند و این بسیجیان سنگرسازبی سنگر ارتفاع خاکریز خط ما را بلند تر کنند تا رزمندگان کفرستیز اسلام در معرض گلوله های خصم زبون نباشند .

نزدیک اذان مغرب بود وبرادران جهاد با دستگاه سنگین (بلدوزر)خود در حال رسیدن به خط مقدم بودند، صدایشان از دور شنیده می شد، کمی مانده به خط مقدم نمازشان را بجا آورده و با خدای خود راز و نیاز کردند تا اینکه به خط مقدم رسیدند. منطقه، منطقه عملیاتی شلمچه بود و اواسط فصل بهار سال66؛ بناچار ما تعدادی از نیروهایمان را در پناه خاکریز و تعدادی را در سنگرهای اجتماعی جا داده و با فرمانده محترم گردان روی زمین نشسته، ناظر کارشان بودیم. نیروهای مهندسی رزمی، این سنگرسازان بی سنگر مشغول بالا بردن ارتفاع خاکریز، آنهم در تاریکی و در نور مهتاب، در خط مقدم نبرد با دشمن بعثی.

صحنه جالبی بود، دیده بانان دشمن با شنیدن صدای بلدوزر شروع به زدن خمپاره های منور کردند تا بتوانند محل آن را پیدا کرده و مورد اصابت قرار دهند و بدنبال منورها شروع به زدن انواع خمپاره (60-81-120میلیمتری) وهمچنین شلیک سلاحهای تیربار( گرینف و دوشکا) و بخصوص قناسه کردند. البته در چنین مواقعی ما هم معمولا نفراتی را جهت زدن منورهای دشمن در نظر میگرفتیم تا با زدن چتر آن، منور سریعتر خاموش شود و همزمان تیربارهای ما هم به دشمن اجازه دیده بانی و تیراندازی دقیق و راحت را نمیدهد. هر لحظه بر شدت اتش تیربارهای دشمن افزوده می شد و ما خدا خدا میکردیم که گلوله تیربار یا خمپاره هایی که به اطراف بلدوزر میخورد به سنگرسازان دلاور و قهرمان ما اصابت نکند. دلاوران شیردل ما مشغول کارشان بودند و توجهی به شدت اتش نداشتند و ما همچنان تماشاگر فیلم صحنه واقعی جنگ بودیم. خلاصه سنگرسازان ما بدون جان پناه و از طرفی دشمن که با تمام توان فقط شلیک میکرد و اینان اصلا به شلیک های دشمن اهمیتی نمیدادند که با چه سلاحی و با چه شدتی شلیک میکند، فقط و فقط وظیفه ای که بر گردنشان بود برایشان مهم بود؛ اینان افراد تکلیفی بودند و فقط به تکلیف شان عمل میکردند و انکه جان نیروهای رزمنده در پناه خاکریزی که درست میکنند در امان باشد و...

چند ساعتی بود که جوان بسیجی خستگی ناپذیر کار میکرد، گاه گاهی گلوله تیرباری به بلدوزرش اصابت میکرد خمپاره ای در کنارش. ناگهان شاهد اصابت گلوله بر جسم این دلاور شدیم، بالاخره مورد اصابت قرار گرفت، تیر بهش خورد، بی انکه آخ و اوخی بکند از بالای لودر به پایین افتاد و مسئول اکیپ با امبولانسی که در کنارمان بود سریعا ایشان را به عقب اعزام کردند و با نفرات ذخیره ای که داشتند بی انکه به اتش دشمن و اینکه اینان نیز به سرنوشت برادرشان دچار خواهند شد مشغول کار شدند. یکی دیگر از برادران رزمنده دلاور سریع بالای دستگاه رفت تا راه برادر را ادامه داده و کار ناتمام او را همچنان زیر اتش دشمن تمام کند و اینجا همان کلام زیبای حضرت زینب بیادم می افتد که:" ما رایت الا جمیلا" و واقعا انچه را که با خدای خود مبادله کرده بودند را چه زیبا می دیدند و بسویش بدون واهمه و شتابان میرفتند وپس از ساعتی کار کردن، ترمیم خاکریز به اتمام رسید و بسلامتی سایرجهادگران به عقب برگشتند و نیروهای رزمنده ما مشغول پر کردن گونیها، برای ساختن سنگرهای دفاعی و اجتماعی شان.

 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات                                             والسلام

 


کلمات کلیدی: خاطرات دفاع مقدس


نوشته شده توسط یوسف سرداری 89/8/30:: 10:21 صبح     |     () نظر